کوچه های بن بست
همان خیابانهای غمگینی هستند
که از رسیدن به تو مایوس شده اند
شبانگاهانِ بیداری
میان جنبش احساس
خیالم می کِشَد سویی
شبیه مَدِ دریاها
سردم شده است و از درون می سوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه ی این قافیه را می دوزم
بیشعورترین موجود دنیا دل منه !
روزی هزارتا دلیل و منطق براش میارم تا آروم میشه
بازم دم دمای شب که میشه هی ازم میپرسه چرا؟
چه خوب است
كه انسان بعضی وقت ها به تماشای سحر برود
تا با همه وجود ، باور كند كه آفتاب بی گمان خواهد دمید
خیال کن دل من هم نماز یومیه است
گـنــاه دارد اگـر بـی خیال آن باشی
همیشه
یادت می ماند
آنکه باعث و بانی
یک بغض شد و رفت …!!!