![شادی دنیای من-غمگین ترین رمان واقعی شادی دنیای من-غمگین ترین رمان واقعی](https://rozup.ir/up/mamadzar/Pictures/The-most-novel-real-sad.jpg)
شادی دنیای من((غمگین ترین رمان واقعی))
پسر وقتی به خودش اومد دید که روی تخت بیمارستان زیر سرم خوابیده . چیزی یادش نبود میخواست از روی تخت بلند بشه که یه دست گرم از بلند شدنش جلو گیری کرد . برگشت و نگاه کرد دست پدرش بود تا حالا پدر رو اینطوری ندیده بود پدر طبق معمول تسبیح چوبی قشنگش توی دستش بود و شبنم اشکش ریش سفیدشو خیس کرده بود . خواست حرف بزنه که پدر بهش اشاره کرد آروم سرجاش بخوابه آخه دکتر گفته بود اصلا نباید تحت هیچ فشاری قرار بگیره پسر طبق معمول حرف پدر رو گوش کرد و آروم دراز کشید و خوابش برد
وقتی چشماشو باز کرد دید . . .
بقیه این رمان غمگین واقعی را در ادامه مطلب بخوانید...