دلنوشته عاشقانه برو از پیش من
برو از پیش من ..
نمیخواهم ببینی که چشمانم دارند برایت اشک میریزند
تو میخواهی بدانی که اگر نباشی میمیرم ای مهربانم
نمیخواهی بدانی
که آرام ندارم .. نمیخواهی بدانی که با این اشک ها ، روز و شب ندارم
نمیخواهی بدانی
تو اگر نباشی محال است بتوانم طاقت بیاورم ..
برو از پیش من ، ای مهربانم
نمیخواهم ببینی که شُدَم پُره از ترس و دلهره
نمیخواهی بدونی که یکی واسه رفتن تو دلخوره
نمیخواهی بدونی ، ای مهربانم
که ماندم در قفس .. کی بود آنکه آمد و دل من را شکست
نمیخواهی که منو ..
تو دلت جا کنی ، یه فکری به حال منه تنها کنی
نمیخواهی بدونی
که چشمانم به در است تو یک روز برسی تا که غصه برود
پُره عطر تو بشه ..
توی این خونه و بارون عشق تو رو سرم بباره
نمیخواهی بدونی
تمام آرزوم توی دنیا اینه که بهت برسم
دستاتو بگیرم
با تو حرف بزنم ، به تو نگاه کنم ...
ولی دلواپسم !!
برو از پیش من ، ای مهربانم
بذار چند روزی تنها باشم و توی حال خودم بمونم
برو از پیش من ، نذار گریه بیوفته بازم به جونم
برو که نمیخوام حالمو ببینی با این حال و روزم کنارم بشینی
برو که نمیخوام دیگه درد بکشی با این حال بدم پُره غصه بشی
نمیخواهی بدونی