رمان جدید چشم هایی به رنگ عسل قسمت دوم...
پلکهایم را با صدای بلند شایان که با سرخوشی، ترانه ای را زمزمه میکرد گشودم .با نگاهی به ساعت، با عجله پائین پریدم .با همان سرعت دست و صورتم را شستم و به آشپزخانه رفتم
- سلام صبح بخیر!
- سلام دختر قشنگم، صبح تو هم بخیر .....................
دوستان قسمت دوم در ادامه مطلب....
این پست مخصوص اعضای سایت می باشد. لطفا عضو سایت شوید. عضویت شما رایگان می باشد و کمتر از یک دقیقه طول خواهد کشید !