loading...
سایت عاشقانه 98لاو
قوانین

آخرین ارسال های انجمن
yekta75 بازدید : 1242 جمعه 16 اسفند 1392 نظرات (1)

یخ زدم دیگه

قلبم..انگار یخ زده..دیگه حسش نمیکنم...اشکام..اونام یخ زدن..سرم..چقدسنگین شده..پاهام..حسشون نمیکنم...!

فقط نگاه میکنم..نمیدونم نقطه ی انتهایی نگاهم کجاست....!

خیره شدم به جایی که نمیدونم کجاست!

تو سرم سروصداست...اینجا ساکته ولی انگار...!

خسته ام ولی پاهامو میکشونم...

خسته ام ولی نباید این فکرا رو بی نتیجه بیخیال شم...!

باییییییید به این نتیجه برسم که بایییییییید بیخیال شم!

که دیگه نیستی...!

نمیای....

yekta75 بازدید : 1209 چهارشنبه 07 اسفند 1392 نظرات (3)

نمیدونستم دوسم نداری

چشای من عسلی نبود ولی پر عشق بود...نمیدونستم چش عسلیا رو دوس داری..لبام معمولی بود ولی همیشه لبخند داشت...عشوه نیومدم..واست ناز نکردم دوست داشتم هزار بارم بهت گفتم هیچوقت نخواستم با دروغ و کلک و بی محلی تو رو دنبال خودم بکشم...!

ولی.....

نمیدونستم همه اینا رو دوس داری!

تو رو میخواستم همون شکلی که بودی...عاشق اخلاقت شده بودم..خودتو میخواستم...خودت!

ولی خب...نمیدونستم باید بهت بگم این شکلی باش اون مدلی راه نرو..اخلاقتو عوض کن...!

شدی یکی دیگه...!

یه نفر با چشای عسلیش عاشقت کرد..عوضت کرد..رفتی!

حالا من..!

نمیدونستم دوسم نداری..!!!

yekta75 بازدید : 1324 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (3)

 

خوش به حالش

تولدته...غمگینم.....بازم تو و فکرت...چقدر دلم میخواست مثه قبلنا که...اه بغض لعنتی.............!!!

چی داشتم میگفتم؟آهان..آره..میگفتم مثه قبلنا که...قبلنا که..

اصلا ولش کن..کاش میشد بهت تبریک بگم..بگم چقد دوست دارم..

ولی الان...

الان دستات تو دستای یکی دیگه اس...یکی دیگه داره عاشقونه بهت تبریک میگه..الان عاشقونه به چشای اون خیره میشی نه؟

بهش میگی دوسش داری..که تا آخرش باهاشی..که واسش میمیری...که  همه ی زندگیته...که...!

من چی شدم...! خوش به حالش که دوسش داری...که فقط اونه...که به هیچکس جز اون فکر نمیکنی...!

خوش به حالش...

kissme بازدید : 1424 پنجشنبه 03 بهمن 1392 نظرات (3)

بهمن٫ ماهی که میتواند نام سیگارت باشد ! ! !

بهمن ماهی که میتواند نام سیگارت باشد

ناشتا بودم بسکه هفت صبح بود ُ خوابم نمیامد اما خمیازه ام چرا.
مامان توی کیفم بیسکوئیت گرجی میگذاشتُ با صدای اخبار راهی مدرسه میشدم.
بهمن بود٫برنامه دهه فجر داشتیم.
بیسکوئیت گرجی توی کیف از یادم میرفت٫له میشد خورد میشد  پوک میشد.
۱۵سال بعد منُ سیگار بهمنُ ولگردیِ کوچه پس کوچه های امیرآباد٫آمدنت را جشن گرفتیم مثل زنگهایی که معلم نداشتیمُ انتظارش را نکشیده بودیم.
جشن گرفتیمُ نمیدانستیم من میشوم بیسکوئیت گرجیِ تو.
از یاد میروم له میشوم خورد میشوم پوک میشوم.
نمیدانستیم دست آخر من میمانم و واو معیتی که پشتش بجای تو٫خلوتُ تنهایی مینشینند.
نمیدانستیم رفتنت میشود سرطان٫سرطانی که متاستاز میزند به روح.روح را میکُشد.
آنقدر که پنج سال بعدِ رفتنت وقتی شماره رند آشنایت را روی گوشی ببینم گوشی را پرت بکنم ته کیف و از یادش ببرمُ هی جواب ندهم تا بعد از بوق های ممتد عصاب خوردکن٫خانومِ نوریسپانس توی گوشت داد بکشد؛مشترکِ موردنظر...مُرده به نظر
 
98love بازدید : 2761 پنجشنبه 19 دی 1392 نظرات (8)

دوست داشتن اثبات هم می خواهد مگر

از خودمانی کوچکی بر می گشتیم و من کاملا اشفته بودم.به ادم ها فکر می کردم.به دوست داشتن هایشان.یکبار پرسیده بودم چطوری میشود فهمید فلانی دوستت دارد و جواب گرفته بودم به اندازه ی کارهایی که برایت می کند به اندازه ی همه ی از خود گذشتگی هایش به اندازه ی همه ی اینهاست که میشود فهمید یک نفر چقدر دوستت دارد.
نمی دانم تعریفش چقدر شامل حال قضیه ی دوست داشتن می شود اما فکر میکنم می شود روش حساب کرد.نمیدانم ادم ها بابت دوست داشتنشان چقدر مسئولند کاری را انجام بدهند چقدر باید برای اثباتش تلاش کنند که اصلا لازم است دوست داشتن را اثبات هم کرد؟هیچ کدام را نمی دانم و همه ی اینها اسباب پریشان حالی من است.
یادم میاید به حرف های پ انوقت ها که می گفت . . .
 
ادامه مطلب را بخوانید...
love-by بازدید : 2199 چهارشنبه 11 دی 1392 نظرات (18)

بنام خداونی که عشق را به وجود آورد

با سلام عرض تمام کاربرانی که این داستان رو به صورت جدی منتظر به ادامه داستان هستند بعد این که داستانو بخونید لطفا به نکته هام گوش کنید و بعد بخونید چون من از بعضی حرفای دوستان خیلی نارحت شدم .بچه ها من بهتون گفتم که این داستان ها کاملا واقعی هست و از خودم در نیاوردم ولی بازم بعضی از کاربران نظر دادن که این داستان واقعی نیست و ما داریم لاف میبندیم ولی این داستان کاملا واقعی هست.

شروع داستان قسمت{دوم}

عشقی که آخرش بن بسه 2

فاطمه حال خوبی نداشت تغییری که توصداش رخ داده بود به خوبی میشد حس کنی...
لحظه ای بعد تنها صدای قطع شدن تماس فضاروپرکرد وگوشی ازدست امیرافتاد.........
فاطمه بی هوش کنار دخترخاله اش .........وامیرکه معلوم نبودروحش کجاست میان زمین وآسمان ........
سامان بهترین دوست امیر کنارامیربود گنگ و مبهوت فقط میدونست باید امیر به بیمارستان ببره.
 
ساعتی بعد سامان کنار میزدکتر:دکترامیرباچی خودکشی کرده؟؟
 
بقیه داستان ادامه مطلب!!!
love-by بازدید : 3447 یکشنبه 08 دی 1392 نظرات (45)

 !!!بنام خداوند که اگر حکم کند همه در درگاهش محکومیم!!! 

با سلام عرض تمام بازدیدکنندگان این داستان یا خاطره غم انگیز شاید برای خیلی ها این اتفاق بد افتاده  پسریا دختر

لطفا این داستانو کامل بخونید بسیار غم انگیزه و   پند آموز!!!

بنده امیرحسین هستم کوچیکتون از حالا خاطراتمو با یک دختر شیرازی شروع میکنم!!

عشقی که آخرش بن بسه

 1.5 روزی روزگاری در دنیای مجازی یا(اینترنت) خودمون در یک روز بارانی یک اتفاق افتاد که این اتفاق زیاد در روز میوفتد ولی هر کدومشون با هرکسی فرق میکنن . شاید در نظرتون بگیر مثلا چه کاریه و چه اتفاقی افتاده است ....و شایدم بیشترتون که این داستان را میخوانید بدونید چیه...  درسته {چت} یکی از ارتباط هایی در اینترنت هست که دختر و جنس مخالفش را بهم میرسانن و باهم آشنا میشوند ....  روزی روزگاری در یک چت روم بزرگ که مدیرش امیرحسین بود با یک دختر آشنا شد که اسمش بود فاطمه و ناظر اون چت روم بود 

امیرحسین متولد1377بود و دخترک1376

بقیه داستان ادامه مطلب!!!!

yalniz بازدید : 2258 یکشنبه 08 دی 1392 نظرات (39)

قسمت چهارم داستان عاشقانه صابی و هاجر

قسمت چهارم داستان صابی و هاجر

چشامو بستم و باکلی استرس پیامو باز کردم...

چندتا نفس عمیق کشیدم و آروم چشامو باز کردم،وقتی که عکسشو دیدم انگاری یه تیکه از قلبم جدا شد و افتاد.

نیلوفر واقعا زیبا بود.موهای سیاه،چشمای درشت و سیاه،صورتی کشیده با ترکیبی ناز و...هرچی بگم کم گفتم،این دختر با همه چیزش منو جادو کرده بود.

نشسته بودم رو مبل و با دهن باز داشتم زیبایی این دختر ناز رو نگاه میکردم و خالقش رو تحسین و شکر.انقدر غرق در دیدن عکس نیلوفر بودم که هیچی از اطرافم رو حس نمیکردم.

یه هو دیدم داداش کوچولوم با دستای کوچیکش داره میزنه رو پام

داداشم با اون زبون شیرینش:داداش کر شدی؟مامان صدات میکنه.

با این رفتارش کلی خندیدم و گرفتمش بغلم و بوسش کردم.

من:جانم مامان؟

ادامه این داستان واقعی را در ادامه مطلب بخوانید...

yalniz بازدید : 2078 پنجشنبه 05 دی 1392 نظرات (37)

قسمت سوم داستان صابی و هاجر

قسمت سوم داستان صابی و هاجر

کارمون شده بود هر روز و هرشب اس بازی و حرف زدن تلفنی باهمدیگه(البته فقط با جیب بنده!!!)

حتی عکس همدیگه رو ندیده بودیم.ولی با این حال منم بهش دل بسته بودم دختر خوبی بود ولی واسه من عالی ترین بود.شوخ بود و شیرین زبون و کاملا زبون باز و شیطون به معنای واقعیه کلمه.همونی که همیشه آرزشو داشتم.

با اینکه من از یه خانواده متوسط بودم و اون از یه خانواده  مرفه ولی این من بودم که هر روز دوتا شارژ دو هزاری برای هر دوتامون میگرفتم.حتی روزی می شد که من خرج شارژم به 10 تومنم میرسید ولی اون حتی به خیالشم نبود.

چند روز گذشت و  . . .

 

yalniz بازدید : 2584 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (28)

قسمت دوم داستان صابی وهاجر

قسمت اول این داستان واقعی:

قسمت اول داستان صابی و هاجر

قسمت دوم داستان صابی وهاجر

قسمت دوم:

از اون شب رابطه ما شروع شد...

از صبح تا شب کلی اس بازی میکردیم با اینکه حتی صداشو هنوز نشنیده بودم.میگفت قبلا با هیچکسی دوست نبوده و من اولین پسریم که باهاشم ...!

دومین روز آشناییمون بود،صبح با صدای اسی که داده بود بیدار شدم،یه کم اس دادیم و من خداحافظی کردم و رفتم مدرسه.

راستش از دیشب دنیام یه جور دیگه شده بود انگار همه چیز زیباتر و پررنگ تر شده بود برام ،نسبت به روز گذشته شادتر و پرانرژی تر بودم.

حتی این پر انرژی تر بودن انقدر معلوم بود که دوستام تعجب میکردن از رفتارم(البته بچه شر و شیطونیم ها ولی خیلی ساده بودم)

دیگه حتی درس خوندن و . .

بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید...

تعداد صفحات : 6

درباره ما
Profile Pic

98love.ir بزرگ ترین سایت عاشقانه مطالب عاشقانه,تصاویر عاشقانه,دل نوشته,اس ام اس عاشقانه

"هرگونه انتقاد و پیشنهادی پذیرفته می شود"

صفحه ما در گوگل

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    چی شد که سر از 98لاو درآوردی؟
    عضویت در سایت

    برای عضویت در سایت عاشقانه از لینک زیر استفاده کنید:

    عضویت

    عضویت در 98 لاو

    آمار سایت
  • کل مطالب : 2940
  • کل نظرات : 22529
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 55230
  • آی پی امروز : 81
  • آی پی دیروز : 95
  • بازدید امروز : 139
  • باردید دیروز : 233
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 14
  • بازدید هفته : 1,136
  • بازدید ماه : 3,393
  • بازدید سال : 79,245
  • بازدید کلی : 130,649,097
  • موزیک پیشنهادی | علی اصحابی
    🎻 علی اصحابی، زندگیم
    98لاو همیشه همراه شماست !

    کانال 98لاو در تلگرام

    کانال 98لاو را دنبال کنید تا از آخرین متن و عکس های عاشقانه، آموزنده بهرمند شوید.همچنین جدیدترین موزیک ها و رمان های عاشقانه را دریافت خواهید کرد.

    برای عضویت با موبایل خود روی عکس بالا کلیک کنید.

    برای عضویت با کامپیوتر اینجا کلیک کنید.

    تولبار عاشقانه

    تولبار سایت عاشقانه 98 لاو

    با نصب تولبار سایت عاشقانه 98 لاو جدیدترین مطالب و تصاویر عاشقانه سایت را بالای مروگر خود به سادگی مشاهده کنید!

    نصب کنید