loading...
سایت عاشقانه 98لاو
قوانین

آخرین ارسال های انجمن
yalniz بازدید : 2584 سه شنبه 03 دی 1392 نظرات (28)

قسمت دوم داستان صابی وهاجر

قسمت اول این داستان واقعی:

قسمت اول داستان صابی و هاجر

قسمت دوم داستان صابی وهاجر

قسمت دوم:

از اون شب رابطه ما شروع شد...

از صبح تا شب کلی اس بازی میکردیم با اینکه حتی صداشو هنوز نشنیده بودم.میگفت قبلا با هیچکسی دوست نبوده و من اولین پسریم که باهاشم ...!

دومین روز آشناییمون بود،صبح با صدای اسی که داده بود بیدار شدم،یه کم اس دادیم و من خداحافظی کردم و رفتم مدرسه.

راستش از دیشب دنیام یه جور دیگه شده بود انگار همه چیز زیباتر و پررنگ تر شده بود برام ،نسبت به روز گذشته شادتر و پرانرژی تر بودم.

حتی این پر انرژی تر بودن انقدر معلوم بود که دوستام تعجب میکردن از رفتارم(البته بچه شر و شیطونیم ها ولی خیلی ساده بودم)

دیگه حتی درس خوندن و گوش دادن به حرفای معلما برام زجرآور شده بود و میخواستم هرچه زودتر برم خونه و با نیلوفر باشم.هرسه تا زنگ رو اصلا نفهمیدم معلما چی گفتن و من چی خوندم.بعد از زنگ آخر مدرسه کیفمو برداشتم و زود اومدم بیرون!خیلی رفتارام عجیب شده بود.منی که بعد از خلاص شدن از مدرسه با دوستام نصف خیابونای شهرمون رو متر میکردیم و برای خونه رفتن هیچ عجله ای نداشتیم امروز لحظه شماری میکردم برسم خونه. هرچقدرم دوستام اصرار(یا اسرار!نخند بی سوادیم دیگه چه کنیم!نیشخند)کردن باهاشون نرفتم و گفتم حالشو ندارم.

تا رسیدم خونه به همه سلام کردم و فورا رفتم تو اتاقم و پریدم رو تخت خوابم و از اون ورش گوشیمو برداشتم و زودی بهش اس دادم و جوابمو داد و دل بی تابم آروم گرفت.چندتا اس دادم و رفتم ناهارمو با عجله یه کوچولو خوردم و اومدم بازم اس بازی تا وقتای غروب.

بابابزرگم زنگ زد و گفت بیا برو برای من و مامان بزرگت دارو بگیر

به نیلوفر اس دادم:خانومی با اجازت من برم واسه بابابزرگم دارو بگیرم و بیام

نیلوفر:باشه عزیزم

من:فعلا خانومی

نیلوفر:صابی؟(عاشق این ناز کردناش بودم همیشه اینجوری صدام میکرد.نیلوفر واقعا با رفتاراش خودشو خوب در عرض دو روز تو دلم جا کرده بود)

من:جانم؟

نیلوفر:میشه صداتو بشنوم؟

من: منکه از خدامه ولی صدامو شنیدی پشیمون نشیا چون صدام یه کم کلفته(صدام به نظر خودم یه کم کلفته ولی دیگران میگن نه خوبه)

نیلوفر:باشه میخوام صداتو بشنوم

من:چشم عزیزم صبرکن برم بیرون زنگ بزنم

زود لباسامو پوشیدم و اومدم بیرون.دیشب برف زیادی باریده بود و پیاده رو ها بد جور یخ زده بود و لیز بود ولی من عاشق هوای سرد و برفم.

یقه ی پالتومو دادم بالا و آروم آروم کنار خیابون داشتم قدم میزدم.دل تو دلم نبود با خودم میگفتم یعنی صداش چجوریه؟اصلا زنگ زدم بهش چی بگم؟!!یه هیجان خاصی داشتم

اس دادم:نیلو زنگ بزنم؟

فورا جواب داد:آره زود باش

با هیجان خاصی بهش زنگ زدم بعداز چندتا بوق(به قول خودش میخواست کلاس بزاره!)بلاخره برداشت...

من:سلام

نیلوفر:سلام خوبی؟

من:ممنون.توخوبی؟چه خبرا؟

نیلوفر:مرسی.سلامتی،چه خبرازشما آآآصابی؟

من:سلامتی خبر خاصی نیس،والا راستش موندم چی بگم انگار بار اولمه دارم با یکی حرف میزنم!خب یه چیزی بگو حرف بزنیم در موردش دیگه

نیلوفر: اومممم خب کی قراره عکستو بفرستی؟

من:خانوما در همه چیز مقدم ترن!

نیلوفر:زرنگی اول تو بفرست بعد من میفرستم

من:عمرا هروقت که تو فرستادی منم میفرستم

نیلوفر:باشه خب میفرستم

من:کی؟

نیلوفر:حالا ببینیم چی میشه

من:باشه.خب صدای کلفتمو شنیدی؟کاری نداری؟

نیلوفر:وااا نه اینکه صدای من خیلی خوبه!داری فرار میکنی ازم؟(ولی صداش واقعا زیبا و ظریف و ناز بود)

من:نه عزیزم خب نمیدونم چی بگم تو هم صدامو شنیدی بسه دیگه قطع کنیم منم برم کار دارم

نیلوفر:باشه اصلا دیگه نمیخوام قهر قهر قهر

من:نیلو اذیت نکن دیگه دارم میرسم خونه بابا بزرگم

(گرچه هنوز 5 دقیقه ای راه مونده بود تا برسم ولی چیکارکنم تو دلم بدجور غوغا بود خیلی هیجان داشتم!!نمیدونستم در مقابل این دختر با این صدای ظریف و زیباش چی بگم. کاملا کیش و مات شده بودم.بدجور درمقابلش احساس ضعف میکردم)

نیلوفر:باشه برگشتنی زنگ بزن حرف بزنیم

من:چشششم،کاری نداری؟

نیلوفر:نه دیگه

من:قوربونت،خداحافظ

نیلوفر:خداحافظ

نمیدونم چه مرگم شده بود.قبلا با چندتا دختر رابطه دوستانه داشتم و هروقت که باهم حرف میزدیم من مثل بلبل حرف میزدم و اصلا نمیذاشتم اونا حرف بزنن ولی نمیدونم چرا در مقابل نیلوفر کم آوردم.

واااای با شنیدن صدای نازش رو ابرا بودم.داشتم قدم میزدم و میرفتم به سمت خونه بابا بزرگمو کیف میکردم اصلا تو این عالم نبودم که...

 

اوووووووخ تو پیاده رو پام رفت رو یه تیکه یخ و بدجور خوردم زمین و نشیمن گاهم(!!!!!!!!!)بدجورد درد میکرد.واااای وسط پیاده رو کلی خیط شدم.زود خودمو جمع و جور کردمو راه افتادم.اینم از شانس ما!

بهش اس دادم:نفرینم کردی خوردم زمین،صبرکن یه نفرین طلبت!

نیلوفر:حقته تا تو باشی این جور ناراحتم نکنی

خلاصه لنگان لنگان رفتم و رسیدم خونه بابابزرگم نسخه دارو رو برداشتم و رفتم دارو هارو گرفتم و اومدم.بین راهم طبق معمول اس بازی میکردیم و گیر داده بود بازم زنگ بزن حرف بزنیم و منم خونه پیش بابابزرگم بودم نمیتونستم.بابابزرگم خودش آمپول زدن یادم داده بود و یه دونه آمپول داشت زدم و فشار خون مامان بزرگمم گرفتم و خداحافظی کردم و اومدم بیرون برم خونه.

اس دادم بهش:نیلو زنگ بزنم؟

نیلوفر:نه دیگه مامان بابا اومدن نمیتونم حرف بزنم فقط اگه میشه برام شارژبگیر

منم که پشت گوشام مخملی!!!رفتم واسه هردوتامون شارژگرفتم و رفتم خونه

(کلا در طول این رابطه با اینکه خودش ادعا میکرد بچه مایه داره و خونشون تو ولیعصرهستش(منطقه بالا نشین تبریز)ولی همیشه وظیفه خرج کردن و شارژ گرفتن و زنگ زدن بر عهده من بیچاره و گوش مخملی بود!)

خلاصه رفتم و رسیدم خونه و کلی اس بازی کردیم و وقت خواب شد

اس دادم:شب بخیر خوب بخوابی عزیزم

نیلوفر:توهم خوب بخوابی،دوستت دارم،شب بخیر.بووووووس

یه لحظه هنگ کردم!!!خدایا این داره چی میگه؟؟مگه میشه با دو روز اس دادن به یکی بگی دوستت دارم؟؟؟!!!!اونم ندیده و نشناخته!!!!

باخودم دلیل می آوردم که حتما خیلی سادس و چون من اولین دوست پسرشم به این زودی دل بسته و کلی شاد بودم که همچین  دختری افتخار دوستی بهم داده و خدارو شکر میکردم به خاطر این نعمت بزرگش!!!!!

                                                -------------------------------------------------

                                                       ادامه دارد....

دوستان منتظر نظرات دلگرم کنندتون برای ادامه داستان هستم.لطفا نظراتونو برام بنویسین

دوست دار شماyalniz(یا همون کاربرarian)

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط ܓܨ♥♥سعیده♥♥ܨܓ . در تاریخ 1392/12/06 و 18:42 دقیقه ارسال شده است

عالی بود بقیش چی شد پسسسسسسس

این نظر توسط sara در تاریخ 1392/10/13 و 16:22 دقیقه ارسال شده است

jaleb shod. kheyli bahale
شکلک

این نظر توسط مریم ارزوها در تاریخ 1392/10/11 و 13:08 دقیقه ارسال شده است

عالی بود داداش تااینجا که خوب حرف دلتو بازگو کردی امیدوارم بقیشو هم همینطوری پیش بری خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنی
marzyhmm.blogfa.com

*****************************



وقتی که ترکم کردی از خود بی تاب شدم …

در خود شکستم من ، از خواب بی خواب شدم …

آخ چی می شد که عشق تو عشقی دروغین نبود … دوست دارم گفتنه تو وعده ای شیرین نبود …

وسوسه های تو نگاهت منو به دامت انداخت … رنگ قشنگه اون چشات کار دل منو ساخت …

آی که جدایی واسه من لحظه آخرم بود … رفتن تو برای من شکست باورم بود …

تو که رفتی ولی عشق میمونه … نفسهام اسم تو رو میخونه … عشق تو توی رگهام میجوشه …

دل من قدر تو رو می دونه … می دونه …

عاشق شذن برای تو بیهوده بود … هوس بود … برای تو عمر وفا کوتاه تر از نفس بود …

میونه عشق های خدا عشق تو شد نصیبم … مگر گناه من چی بود که دادی تو فریبم …

مگر گناه من چی بود ؟

شکلکشکلک

این نظر توسط maryam در تاریخ 1392/10/05 و 0:33 دقیقه ارسال شده است

تا اینجاکه جذاب بود...منتظربقیشممم.شکلک

این نظر توسط arian در تاریخ 1392/10/04 و 22:52 دقیقه ارسال شده است

سلام خدمت دوستان عزیزم
از اینکه لطف کردید و خاطراتمو خوندید و نظر دادید خیلی ممنونم
سه شنبه شب قسمت سوم خاطراتمو برای آقا محمد عزیز فرستادم ولی متاسفانه نمیدونم چرا فعلا روی سایت نذاشتن.اگه من باعث ناراحتی ایشون شدم جلوی همتون از آقا محمد عذر میخوام.خواهشا ادامه داستان رو بذار تا مخاطبای داستان ناراحت نشن
در ضمن نمیدونم چرا با کاربری خودم وقتی که وارد سایت میشم نه میتونم با مدیر در ارتباط باشم و نه نظری زیر پست ها بذارم
دوست دار همیشگی شماyalniz(یاهمون کاربرarian)شکلک
پاسخ : پست شما فردا ساعت 10 منتشر میشه

این نظر توسط ساشا وزیری در تاریخ 1392/10/04 و 16:56 دقیقه ارسال شده است

خیلیییییییییییییییییییییی عالی بود،لطفا ادامشو حتما تو سایت بذار،ممنونشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط نیلوفر در تاریخ 1392/10/04 و 15:49 دقیقه ارسال شده است

سلام اسم من هم نیلوفرهست این داستان خیلی شبیه دوران عاشقی ام بود

این نظر توسط parisa در تاریخ 1392/10/04 و 13:46 دقیقه ارسال شده است

خیلی دلم میخواد ادامشو بخونم!چند قسمته داستانش؟؟؟

این نظر توسط farideh در تاریخ 1392/10/04 و 9:25 دقیقه ارسال شده است

سلام دوست عزیزتوزندگی منم همچنین اتفاقی به مدت 6سال افتاد تمام زندگیموفداکردم ولی اخرش اون خیلی راحت ولم کردورفت باکس دیگه ای ازدواج کردومن موندم یه قلب شکسته براش ارزوی خوشبختیمیکنم چون شنیدن خوشبختی اون یکم ارومم میکنه مرسی ازاین همه لطفتشکلک

این نظر توسط وفاااااااااااااااا در تاریخ 1392/10/04 و 7:27 دقیقه ارسال شده است

عالیِ عالی بود
مخصوصا به خاطر نگارش زیباتون و اینکه داستانش واقعیه
حتما ادامه بده
شکلک


کد امنیتی رفرش
1 2 3 صفحه بعد
درباره ما
Profile Pic

98love.ir بزرگ ترین سایت عاشقانه مطالب عاشقانه,تصاویر عاشقانه,دل نوشته,اس ام اس عاشقانه

"هرگونه انتقاد و پیشنهادی پذیرفته می شود"

صفحه ما در گوگل

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    چی شد که سر از 98لاو درآوردی؟
    عضویت در سایت

    برای عضویت در سایت عاشقانه از لینک زیر استفاده کنید:

    عضویت

    عضویت در 98 لاو

    آمار سایت
  • کل مطالب : 2940
  • کل نظرات : 22529
  • افراد آنلاین : 25
  • تعداد اعضا : 55230
  • آی پی امروز : 312
  • آی پی دیروز : 118
  • بازدید امروز : 488
  • باردید دیروز : 376
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 864
  • بازدید ماه : 4,662
  • بازدید سال : 80,514
  • بازدید کلی : 130,650,366
  • موزیک پیشنهادی | علی اصحابی
    🎻 علی اصحابی، زندگیم
    98لاو همیشه همراه شماست !

    کانال 98لاو در تلگرام

    کانال 98لاو را دنبال کنید تا از آخرین متن و عکس های عاشقانه، آموزنده بهرمند شوید.همچنین جدیدترین موزیک ها و رمان های عاشقانه را دریافت خواهید کرد.

    برای عضویت با موبایل خود روی عکس بالا کلیک کنید.

    برای عضویت با کامپیوتر اینجا کلیک کنید.

    تولبار عاشقانه

    تولبار سایت عاشقانه 98 لاو

    با نصب تولبار سایت عاشقانه 98 لاو جدیدترین مطالب و تصاویر عاشقانه سایت را بالای مروگر خود به سادگی مشاهده کنید!

    نصب کنید