شعرهاي عاشقانه
خيال
خيالم در هوايت بال بگشوده
دلم در خاطرات شعر ديرينت
ميان نامه هايت فال بگشوده
و روح تشنه ام پرواز را
در خاطرات شاد و شيرينت
به شوق ديدنت آغاز بنموده
ولي اينجا كنار من
درون كلبه ام سرد است
كنار شاخه هاي نسترن
جاي تو بس خالي است
سكوت خانه سنگين است
در اين تنهايي جان سوز
جمال و نقش رويت را
به روي ديده مي گيرم
و بعد آهسته مي گويم
خدايا كي توانم يار را ديدن
من اينجا در ميان خاطرات عشق شيرينت
درون خود فرو رفتم
دلم از درد مي لرزد
فضاي خانه غمناك است ومن آرام مي گيرم
تمام سينه از عطر تو آكنده است
تمام ذهنم از ياد تو لبريز است
نگاه مهربانت را كه گاهي
با نگاهم اوج مي گيرد
هميشه دوست مي دارم
صداي آشنايت را كه با گرمي
مرا از دور مي خواند
هميشه دوست مي دارم
ولبهاي قشنگت را كه در گوشم
حديث عشق مي خوانند
هميشه دوست مي دارم
تو را من دوست مي دارم
در اين شبهاي جانفرسا كه دور از روي ماهت با خيالت راز مي گويم
وجودم را سراسر پر ز الطاف تو مي بينم