loading...
سایت عاشقانه 98لاو
قوانین

آخرین ارسال های انجمن
taraneh-love بازدید : 1145 پنجشنبه 15 اسفند 1392 نظرات (4)

سرگذشت تَــــرانه عشق - قسمت نهم 

قسمت های قبلی:ترانه عشق

سرگذشت تَــــرانه عشق



فاصله این سه سال :


اوایل روزا و شبای بدی داشتم خیلی بد . 

شهریار دست از سرم برنمیداشت . خواب خوراک فکر تفریح هیچکدوم معنی


نداشت نه تا وقتی که شهریار توی هوام میپیچید و ولم نمیکرد همیشه یه سایه

نامرئی ازش همیشه و همه جا کنارم بود اما خوب نبود مهربون نبود اذیتم میکرد .




یادمه ترممون که تموم شد سه ماه نرفتم دانشگاه تا آبا از آسیاب بیفته ولی شدید 
مریض شدم دیگه اون ترانه قبلی نبودم دیگه با پسرا حرف نمیزدم دیگه سمتشون


نمیرفتم نه اینکه به عنوان دوست پسرا حتی فامیلامونم حس میکردن یه چیزیم

میشه حوصله هیچی نداشتم . انقدر ژولیده و خسته میگشتم که خودمم باورم


نمیشد مثل آدمای افسرده. 

هر روز به گوشیم نگاه میکردم و منتظر یه خبر از شهریار بودم. 

منتظر بودم زنگ بزنه و بگه اشتباه کرده میخواد باهام بمونه اما هر شبی که


میگذشت و میدیدم خبری نشد حتی نمیتونید تصور کنید که چه فکرایی به سرم

میزد : یعنی الان کجاست -پیش کیه -با کی داره میخنده - کی توی بغلشه - اصلا


به من فکر میکنه - دلش تنگم میشه .... 

و گاهیم از فکرای خودم خجالت میکشیدم و عصبانی میشدم . این سه ماه به


جای اینکه یادم بده فراموش کنم داشت ازم یه بمب میساخت به وقت انفجار.

 

سه ماه گذشت و من باید برمیگشتم دانشگاه اما به جای اینکه فراموشش کنم

کینه سنگینی به دل گرفته بودم انگار آماده جنگیدن بودم اما از نوع زنانش و از مدل

شهریارانش پس یک هفته قبل از دانشگاه افتادم توی بوتیکا . لباسای جورواجور .

مانتو و مقنعه های رنگارنگ و گرون . کفشهای مختلف و کیفای متنوع . آرایشگاه و


... 

مامان خوب میفهمید تنفرمو اما میذاشت خرید کنم میذاشت خودمو با اینا خالی


کنم و خودشم پا به پام میومد و تشویقم میکرد و از طرفیم حواسش بود که

اشتباهی نرم اشتباهی نپوشم و بد نشم . به اندازه موهای سرم به این

همراهیاش مدیونم .





دانشگاه شروع شد .روز اول بعد سه ماه تازه یه نگاه خواستنی به خودم توی آینه


انداخته بودم . واااااای چی میدیدم . این منم ترانه ؟



لاغر بودم خیلی لاغر .

آخه میدونید بچه ها این سه ماه بیشتر از هر چیزی از سُرُم تغذیه کردم . 

همش فشارم پایین بود و حالت تهوع داشتم . 

( همینجا خواهرانه ازتون میخوام هیچوقت برای هیچکس اینکارو با خودتون نکنید . 

تصور اونچه که دارم میگم سخته ) 

آره ترانه لاغر بود اما چاق میشدم مهم نبود نفرت شهریار قدرتمندترم میکرد . جلوی


آینه وایسادم و به موهام رسیدم به آرایشم با وسواس لباسامو انتخاب کردمو


پوشیدم و مامانمو صدا زدم : مامان بیا 

اومد و گفت : الهی قربونت برم من مامانی . خیلی خوب شدی . همیشه اینجوری باش . 

فقط ترانه جان مامان رژت خیلی پررنگه . دانشگاه اذیتت نکنن ! 

راست میگفت . چرا باید مخالفت میکردم درحالیکه اون خوب میدونست من چمه و


چه شکلیم الان . پس کمرنگش کردم . راه افتادم رفتم دانشگاه و مامان با

چشمای نگرانش بدرقم کرد . فقط دم در بهم گفت : یادت باشه ترانه اشتباه نکن .





این جملش همیشه توی سرمه همیشه ......

 

girl-dream


دانشگاه خیلی شلوغ بود . تا رسیدم و بچه ها منو دیدن پریدن سرمو یه عده بوسم 

کردن و یه عده هم کتکم زدن که بیشعور کجا بودیو ... 

توی همین جریانا یه صدایی شنیدم که گفت إ بچه ها ترانست 

ایمان بود . یهو قلبم وایساد . صداش از پشت سرم میومد و بهم نزدیک میشد . وای


نه نمیتونستم برگردم . اما من قصدم چیز دی گه ای بود پس محکم برگشتم سمت

صدای ایمان . واااااااااااای خدایا شکرت چون فقط ایمان داشت میومد سمتم .




تا رسید بهم گفت چطوری بلا ؟ 

دستشو آورد جلو که دست بده اما من لباس و کیف دستمو بهونه کردم که بهش دست ندم و 

گفتم ایمان ببخش دستم پره . خوب فهمید منظورمو و گفت باشه بابا . قیافشو


شوهر کردی نکنه؟



با خودم گفتم ( مامان راست میگفت زیاده روی کردم انگار ) : نه بابا شوهر میخوام چیکار 

ایمان : إ یعنی چی ؟ پس شوهر نکنی بمونی رو دستمون ؟ 

ترانه : گیر دادیا ایمان . باشه تو یه خوشتیپ پولدارشو پیدا کن من شوهر میکنم 

ایمان : بیخیل ولی واقعا خیلی عوض شدیا خوشگلتر شدی چیکار کردی 

ترانه : هیچی همونم دلت تنگ شده بوده 

ایمان : آره خداییش . بیا بریم بچه ها اونورن ببیننت باحال میشه 

ترانه : ( یه لحظه قلبم وایساد الان ؟ نه نه نه ) ایمان جان الان باید برم ساختمان



مرکزی برای کارهای اداریم بعدش میام 

ایمان :باشه پس من میرم بهشون خبر بدم 

رفت و من لابلای جمعیت دیدمش که از چند نفر جمع شدو به دوستاش که آهسته


میومدن سمت من نگاه کردم . شهریار آخرین نفر بودن . ازدیدنش چند تا حس

همزمان باهم توی دلم جمع شد ناراحتی بغض کینه دیگه تحمل نداشتم قبل

ازینکه منو ببینن باید میرفتم پس خودمو توی جمعیت گم کردم ......

 

مطمئن بودم که شهریار میگرده دنبالم . حتما ایمان ازم براش گفته بود اما من نه

دیگه بسم بود . از همه فراری بودم . ترم آخر درس شهریار بود و دیگه نمیدیدمش

پس کافی بود یه کوچولوی دیگه دووم بیارم تا بره . دایما توی ساعتای استراحت یا

میدویدم سمت سلف غذاخوری یا نمازخونه یا کتابخونه بالاخره یه جوری خودمو از

نظرشون پنهان میکردم حتی وقتی مائدو بقیه بچه ها میرفتن بیرون گردش من

دیگه نمیرفتم . گاهی مائد میومد و از شهریار برام پیغام میاورد . اینکه سلام

رسونده . حالمو پرسیده . نگرانمه . میپرسه که اصلا دیگه دانشگاه میام یا نه .

کجامو چیکار میکنم  اما توی همه این پیغاما من فقط نگاه سنگی و سردمو به مائد

میدوختمو و میگفتم مهم نیست . و وقتی ازم دور میشدن توی خودم میشکستم و

اشکام راه صورتمو میبستن ....

 

گــاهــی وقــتــهــا مــجــبــوری اَحــمـق بــاشـی !

رویِ کــاغـَـذ مــیــنــویــســم

دَســتــهــایِ تـــُـو . . .

و رویِ آن دســت مــیــکــشــم . . . !!!

 


 

روزا میگذشت و امون ازون روزی که شهریار ونگاه سنگینش رو میدیدم . مریض

میشدم .کاملا میدونستم که مجبورم اینا رو تحمل کنم مثل کسی که معتاده و داره

ترک میکنه . پس سختیشو به جون خریدم . توی این روزا مادرم بیشتر از هرکس

دیگه ای کنارم بود و بعدم شیرین . مامان پرخاشگری هامو میپذیرفت . ناراحتی

هام گریه هام دعواها و داد زدنهای بیجام . مریضی و مریضی و مریضی هام . سنگ

صبوری که هیج جا نمیتونستم پیدا کنم که انقدر بی منت کنارم باشه و حمایتم

کنه . واقعا نعمتی بود توی اون روزا . عاشق مادرمم و اشک توی چشمام جمع

میشه وقتی یادم میفته چقدر بخاطر من عذاب کشید .

 

 

 

آخرین باری که شهریارو دیدم آخرین روزای ترمش بود . خیلی اتفاقی توی حیاط

بهم برخوردیم :

شهریار (ش ) : به به اینجا رو نگا . ترانه خانوم . چطوری

ترانه (ت ) :در حالیکه نگاهش نمیکردم : سلام ممنون خوبم

ش : چی شده پیدات نیست دیگه نه جواب زنگ و اسمسمو دادی نه میبینمت

نه میای نه میری چت شده 

ت : هیچی شهریار سرم شلوغه حوصله ندارم

ش : خوب چی شده بابا من دارم باهات حرف میزنم نگام کن

ت : نگاهش کردم : خوب ؟

ش : چی خوب بگو ببینم چیکارا میکنی

ت : هیچی میگذره در س ودانشگاه و ... سرگرمی دیگه ای که ندارم

ش : چرا خوب مثل قبل با بچه ها نمیای

ت :  میام کی گفته نمیام

ش : نه نمیای پس چرا ما ندیدیمت

ت : از بداقبالی من بوده به خودتون نگیرید

ش : باشه فکر کنم کار داری هی این پا اون پا میکنی برو

ت : باشه مرسی موفق باشی خدافظ

دیگه واینستادم . نمیتونستم وایسم تا حرفاش تموم شه . حالم خیلی بد بود . اون

آخرین دیدار تکرار تمام  تلخی های گذشته بود . ما از هم جدا شدیم اما سرنوشت

ما هنوز به تنها بودن  و از هم جداشدن رقم نخورده بود تا بعد از سه سال ما به

ریشه برسیم .

 

 قسمت آخر داستان به زودی در سایت . . . .

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط ثمره در تاریخ 1392/12/15 و 19:24 دقیقه ارسال شده است

قسمت آخر
قسمت آخر
قسمت آخر
کی میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تاکی صبر کنم؟؟؟؟؟؟؟؟
داستانت عالیه
البته داستان زندگیت
پاسخ : فردا

این نظر توسط HAMID در تاریخ 1392/12/15 و 19:04 دقیقه ارسال شده است

این گل برای مادرشما و همه ی مادرای گل...شکلک

این نظر توسط رها در تاریخ 1392/12/15 و 12:37 دقیقه ارسال شده است

ممنون از داستان قشنگت ولی خداراشکر ک باز دوستات کنارت بودن و تنهات نگذاشتن

این نظر توسط bahare74 در تاریخ 1392/12/15 و 12:33 دقیقه ارسال شده است

مامانی بقیش بزار منتظرم شکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic

98love.ir بزرگ ترین سایت عاشقانه مطالب عاشقانه,تصاویر عاشقانه,دل نوشته,اس ام اس عاشقانه

"هرگونه انتقاد و پیشنهادی پذیرفته می شود"

صفحه ما در گوگل

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    چی شد که سر از 98لاو درآوردی؟
    عضویت در سایت

    برای عضویت در سایت عاشقانه از لینک زیر استفاده کنید:

    عضویت

    عضویت در 98 لاو

    آمار سایت
  • کل مطالب : 2940
  • کل نظرات : 22529
  • افراد آنلاین : 34
  • تعداد اعضا : 55230
  • آی پی امروز : 216
  • آی پی دیروز : 154
  • بازدید امروز : 339
  • باردید دیروز : 286
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,208
  • بازدید ماه : 9,112
  • بازدید سال : 84,964
  • بازدید کلی : 130,654,816
  • موزیک پیشنهادی | علی اصحابی
    🎻 علی اصحابی، زندگیم
    98لاو همیشه همراه شماست !

    کانال 98لاو در تلگرام

    کانال 98لاو را دنبال کنید تا از آخرین متن و عکس های عاشقانه، آموزنده بهرمند شوید.همچنین جدیدترین موزیک ها و رمان های عاشقانه را دریافت خواهید کرد.

    برای عضویت با موبایل خود روی عکس بالا کلیک کنید.

    برای عضویت با کامپیوتر اینجا کلیک کنید.

    تولبار عاشقانه

    تولبار سایت عاشقانه 98 لاو

    با نصب تولبار سایت عاشقانه 98 لاو جدیدترین مطالب و تصاویر عاشقانه سایت را بالای مروگر خود به سادگی مشاهده کنید!

    نصب کنید