loading...
سایت عاشقانه 98لاو
قوانین

آخرین ارسال های انجمن
98love بازدید : 2602 دوشنبه 27 آذر 1391 نظرات (0)

رمان الهه ناز قسمت هفتم و هشتم

دوستان میتوانند تمام قسمت های رمان را در اینجا ببینند

رمان الهه ناز قسمت هفتم

 

· شاید خدا منو وسیله كرده تا خودش رو بشما یادآوری كنه 

· من كه حالم خوبه خانم، شما به مادر برسین 

· اتفاقا بنظر من مادر حالشون خوبه 

· یعنی بنده حالم خرابه؟ 

· شما اون چیزی نیستین كه نشون می دین . دارین تظاهر می كنین، یا شاید هم یه نوع لجبازی با خود یا فرار از واقعیتهاست 

· باز روانشناسی؟همون زیر دیپلم استخدام میركدم بهتر بود 

 

لبخند زدیم

·حالا چی شد كه اینطور فكر می كنین؟ 

·بیشتر از هرچیز ، از رنگ آمیزی اتاقتون فهمیدم . همینطور از قاب عكس خودتون، مادرتون و پدرتون كه سه نفری كنار هم ایستادین .از چهره تون می شه فهمید آدم خوش قلب و مهربونی هستین. 

·پس به اتاق منم رفتین؟ 

·داخل نرفتم ، فقط دو قدم وارد شدم 

·خوبه

لبخند زد و دود سیگارش را بیرون داد.

·شما سیگار نمی كشین ؟ 

·می خواین منو مثل خودتون سیگاری كنین كه دیگه راحت باشین ؟ 

·شما كه گفتین دوست دارین مرد باشین؟ 

·ولی نه بجای شما 

·مگه من مشكلی دارم خانم؟ 

·دوتا مشكل ، یكی اینكه محبتتون رو نشون نمی دین . دوم اینكه من از سیگار خوشم نمیاد ، همونطور كه شما از زنها خوشتون نمیاد 

·ولی من از بعضی زنها خوشم میاد 

·ولی من از بعضی سیگارها خوشم نمیاد 

با لبخندی عمیق سیگارش را خاموش كرد و گفت: خیلی دوست داشتم سیگار رو ترك میكردم، ولی شدیدا بهش وابسته‌م.

·از نظر من مسئله ای نیست ، ولی برای سلامتی شما مسئله سازه 

·سلامتی من برای شما مهمه؟ 

·خب البته!چرا مهم نباشه؟

لحظه ای در عمق چشمهایم خیره شد و پرسید: چرا؟ ه دلیل كنایه‌هام یا توهین‌هام؟ یا شاید هم بی محبتی‌ام ؟

·هم یه حس انسان دوستانه و هم اینكه وجودتون و سلامتی تون برای كسیكه من پرستارشم حیاتیه. 

·یعنی شما فكر میكنین مادرم منو دوست داره؟ 

·این چه سوالیه؟

آهی از ته دل كشید و گفت: من ومادر مدتهاست از هم فاصله گرفتیم . خودم هم نمی دونم چرا، احساس میكنم مادر باهام قهره

· ولی من می دونم

· میشه بگید 

· بله، علت فاصله شما ومادر مادیات، تجملات، مشغله و گرفتاری نیست همسر هم ندارین كه بگیم علتش همسر، ازدواج و عیالواریه ، حتی اختلاف سلیقه هم نیست 

· پس چیه كه من دوساله نفهمیدم ، اونوقت شما یه روزه پی بردین 

· من حدس می زنم از وقتی خدا رو فراموش كردین ، مادر رو هم فراموش كردین

· این دو موضوع جداست

· نه مهندس ، یادخدا دل رحمی میاره . عاطفه و محبت و گذشت میاره، صفا و آرامش میاره صبر در برابر مشكلات میاره

· برای من كه نیاورد

· چون نخواستین .آیا اون موقع كه خواهرتون غرق شد از خدا خواستین كه بهتون صبر بده؟ یا اون موقع كه پدر رو از دست دادین از خدا خواستین هم بهتون صبر بده ، هم مادرتون رو براتون حفظ كنه؟فقط ناشكری كردین و كفر گفتین مطمئنم همینطوره

نگاهش را به زمین دوخت و دستهایش را بهم قلاب كرد

· شما عوض اینكه جای خواهرتون رو برای مادر پر كنین یا نقش سرپرست رو برای مادر ایفا كنین و كانون خونواده رو حفظ كنین و نذارین دستخوش گردباد زمانه بشه، از او دوری كردین و در خود فرو رفتین . اونو تنها گذاشتین و محبت و حتی یه بوسه و احوالپرسی رو از ایشون دریغ كردین . شما دو نفر رو از دست دادین ، ولی مادرتون ، سه نفر رو . اونوقت می گید چرا خداوند مادرم رو مریض كرده؟

یك دستش را در موهایش فرو برد وگفت : شاید هم از اول بی ایمان بودم

· نه نبودین

· از كجا می دونین؟

· از قاب وان یكادی كه به دیوار اتاقتون درست مقابل تخت نصب كردین تا همیشه چشمتون بهش باشه یعنی خدا را تكیه گاه و حافظ خودتون می دونین 

بازنگاه عمیق تحسین آمیز ، من اونو نزدم، مادرم زده

·خب مادر كه دوساله به اتاق شما نیومدن می تونستین برش دارین چرا برنداشتین؟ 

·نخواستم جای قاب روی دیوار بمونه 

·اولا این خونه پارسال رنگ شده، پس میتونستین بعد از رنگ، دیگه اون قاب رو نزنین . دوما گمان نكنم در بند تجملات باشین و در و دیوار براتون مهم باشه 

·اینها رو دیگه از كجا می دونین ؟ 

·ثریا خانم گفتن .امروز گفتن آقا از بس تمیزی رو دوست دارن هرسال خونه رو رنگ می كنن و من فهمیدم پارسال این خونه رنگ شده . دیروز هم گفتن آقا دربند تجملات نیستن و سادگی رو بیشتر دوست دارن . مجبورن ظواهر مادی زندگی رو رعایت كنن 

·چه جالب ثریا حسابی غیبت منو كرده ؟ 

·اگر بیان خوبیها رو غیبت می دونین ، باید بگم بله . 

·یعنی اینجا از صبح تا شب تعریف خوبیهای بنده‌س؟ 

·اونها واقعایت رو میگن 

·شما محبت دارین جایزه بزرگی پیش من دارین خانم ، چون ماشاءا..... استادین ، دقیق، تمیز، باهوش و با درایت 

·لطف دارین 

·ادامه بدین 

·چیه از موعظه ام خوشتون اومده 

·راستش آره. دوست دارم پای صحبتهاتون بشینم 

·خب پس خوب گوش كنین . شما هنوز خدا رو دوست دارین چون سالهاست تو قلبتون ریشه كرده ولی بخاطر مصیبتهایی كه بهتون وارد شده، دارین ازش فرار می كنین و باهاش لجبازی می كنین . به اصلتون برگردین جناب متین تا آرامش بگیرین . یاد خدا آرامبخش دلهاست . فكر می كنین من چطور آرومم؟ فقط با یاد اون .می دونین؟ مصیبتهایی كه به من وارد شده بمراتب درد آورتره، ولی خدا رو از یاد نبردم . این دختر حساسی كه روبه‌روی شما نشسته، غم غصه زیادی تو دلشه ، اما حتی عوض اینكه برای پرداخت اجاره خونه‌ش گریه كنه می خنده، چون هم امیدواره و میدونه خدا رو داره و هم ، دیگه اشكی برای ریختن نداره . چون ..

بغض دیگر به من مجال صحبت نداد .نزدیك بود بزنم زیر گریه و برای اینكه نپرسد پس این اشكها چیست ، بلند شدم و گفتم : ببخشید مهندس ، با اجازه و بطرف اتاق حركت كردم در پاگرد نگاهی به مهندس انداختم . سرش را به مبل تكیه داده بود ، پا روی پا انداخته بود، دستش را زیر گونه اش گذاشته بود و به من خیره شده بود . 

روی تختم افتادم ومدتی اشك ریختم . آخه تو كجا طاقت داشتی ببینی برادرت با دستهای خودش ، خودش رو حلق آویز كرده ، اونهم از میله بارفیكسی كه همیشه برای تقویت عضلات ازش استفاده میكرد .تو كجا میتونستی ببینی پدرت با اونهمه دبدبه و كبكبه ، مسخره عام و خاص شده و پرت و پلا میگه .چطور میتونستی ببینی مادرت جلوی چشمات از غصه ذره ذره آب شه و بمیره .چطور از شهر و دیارت آواره شدی چطور غرورت رو زیر پا گذاشتی . ولی نه، با اینهمه بدبختی و غم باز هم خدا رو می پرستم و عاشقشم ، دوستش دارم و به امید لطفش زندگی می كنم . بدبختیها را ما خودمون به سر خودمون می آریم 

بعد از اینكه گریه هایم تمام شد به اتاق مادرجون رفتم

·حالتون چطوره مادر؟ میایین قدم بزنیم؟ 

·خب،پس یه چیزی براتون بیارم بپوشین كه سرما نخورین .حوصله غرغر مهندس رو ندارم 

وقتی ژاكت تن او میكردم به چشمهایم خیره شد. انگار فهمید گریه كرده ام . دستش را بالا آورد و روی چشمم كشید ، باز چشمهایم پر از اشك شد. نتوانستم خود را كنترل كنم و اشكهایم سرازیر شدند . با مهربانی اشكهایم را پاك كرد . سرم را روی دامنش گذاشتم وگریستم .دست نوازشش را روی سرم كشید .می دانستم دلش میخواهد بداند چرا گریه میكنم .گفتم : دلم برای مادرم،پدرم و برادرم تنگ شده .احساس می كنم خیلی تنهام مادرجون .نگران آینده هستم .

دو ضربه به در خورد و در باز شد .مهندس در چهارچوب در نمایان شد و با تعجبی وصف ناپذیر گفت: چی شده خانم؟ چرا گریه می كنین؟

بلند شدم . گفتم: متاسفم ، نتونستم مهارشون كنم

·نوازش مادر رو یا اشكها رو 

·هردو . مادر دنیای محبتند و من نیازمند اون محبت 

·اینطور پیش بره ، فكر كنم یا باید مادر رو ببریم تیمارستان ، یا مادر پرستار شما بشن

لبخند تلخی زدم .

·برای اولین بار حسودیم شد خانم رادمنش. می خواین مادر رو ببرین بیرون هواخوری كه ژاكت تنشون كردین؟ 

·بله، هوش كردیم كمی قدم بزنیم 

·مراقب باشین سرما نخوره.مادر مدتهاست از خونه خارج نشده 

·یعنس داخا باغ هم نرفتن ؟! 

·فكر نمی كنم 

·شما هم ازشون نخواستین 

·فكر نمیكردم قبول كنه 

·ولی می بینین كه قبول كردن .امتحانش ضرر نداشت مهندس.والـله، آدم سالم پیش شما مریض میشه. وای بحال بیمار 

·فكر میكنم شما مهره مار داشته باشین، اما من ندارم خوش بحالتون 

·این مهره مار در وجود هر آدمی هست فقط باید بروزش بده

با لبخند گفت: خب مامان جان، حالتون چطوره؟

مادر لبخند زد

·از اینكه اومدین احوالشون رو بپرسین تشكر میكنه مهندس 

·وظیفه‌م بود . میخواین كمكتون كنم بریم پایین مامان؟

مادر بلند شد و بطرف مهندس رفت تا با هم پایین برویم سر پله ها گفتم: من می برمشون مهندس

·لطف می كنین پس با اجازه

دوباره ایستاد و گفت : راستی بالاخره نفهمیدم چرا گریه كردین خانم رادمنش

با لبخند گفتم : گفتم كه نیازمند محبت بودم مهندس نگاهی عجیب به من كرد و بعد با لبخند نگاهش را از من برگرفت و بطرف اتاقش رفت. لابد پیش خودش می گفت: اگه باز هم نیاز به محبت داشتی بیا پیش خودم و سرت رو بذار روی پای خودم

با مادر به باغ رفتیم و كمی قدم زدیم كمی هم آقا نبی از باغ برای ما گفت روی صندلی نشسته بودیم كه صدای متسن به گوشم رسید :بهتره برین تو، سرما میخورین

بعد رو به آقا نبی كرد و گفت:آقا نبی لطف در رو باز كنین ، میخوام برم بیرون

·بله آقا الساعه 

·خوش می گذره؟ 

·بله مهندس. زیباتر از این باغ كجاست؟ كم كم بهار هم داره از راه می رسه قشنگتر هم میشه 

·بله انشاءا...... اگر سعادت داشته باشیم و اردیبهشت هم اینجا باشین می بینین چه گلهای قشنگی داریم 

·انشاءا......... 

·با اجازه 

·بفرمایین خوش بگذره 

·برین تو، سرما میخورین. 

·چشم

بطرف ماشین ها رفت .بیچاره!انگار بر سر دو راهی مانده بود كه كدام ماشین را انتخاب كند.ماشین سفید را كه یك بنز كوپه است .یا ماشین سیاه را كه یك بنز دویست و سی است، یا ماشین قرمز را كه سقف ندارد و نمی دانم اسمش چیست ، ولی خیلی خوشگل است .آخیش الان اگه علی زنده بود می گفت خیلی مامانه.بالاخره تصمیم گرفت ماشین سفید را سوار شود . گفتم: می بینی مادر؟ به چیزی تظاهر می كنه ولی چیز دیگه ای در دل داره انتخاب رنگ سفید نشونه صلح و دوستی و دل روشن و صافه ، مگه نه مادر؟

مادر چند بار سرش را بالا و پایین كرد و لبخند زد 

·امروز از من می پرسید شما دوستش دارین یا نه، منم گفتم معلومه، وجود شما براشون حیاتیه درست گفتم مادر؟

نگاه پر از مهرش را به من دوخت 

·خب بهتره بریم تو مادرجون تا سرما نخوردین. میترسم این صلح و دوستی آخرش به دعوا و دشمنی تبدیل بشه . مهندس قابل پیش بینی نیست . اونوقت منم باید برم لیسانسم رو عوض قاب گِل بگیرم

خانم متین لبخند زیباتری زد و با هم داخل منزل رفتیم 

ساعت هشت و نیم مهندس بازگشت .ما در سالن نشسته بودیم و با ثریا صحبت می كردیم .صفورا و محبوبه هم كه ساعت هفت رفته بودند .برای صرف شام مادر را سر میز بردم .مهندس هم نشست .من برخاستم كه بروم . ( با اجازه)

·كجا تشریف می برین خانم؟ 

·شما راحت باشین من آشپزخونه غذا میخورم

خیلی جدی گفت: بفرمایین بنشینین خانم، چرا انقدر تعارف می كنین؟

·تعارف نمی كنم میخوام شما راحت باشین 

·خیلی خب، پس ما هم میایم تو آشپزخونه 

·مثل اینكه باید بشینم تا بیشتر شرمنده نشم 

·شما مزاحم نیستین لطفا بنشینین. یك صندلی برای من بیرون كشید و من بین آنها نشستم . ثریا برای سرو غذا آمد ، وقتی دیس كریستال پر از كتلتهای خوشمزه و هوس انگیز را روی میز گذاشت گفتم: ثریا خانم پس سفارش من چی شد؟ 

·كدوم سفارش خانم؟ شما كه غذایی سفارش ندادین

بجای گلدان كه خالی بود اشاره كردم و گفتم : خواستم یه چیزی توش بذارین، نه اینكه خودش رو هم بردارین

مهندس با تعجب به ما نگاه میكرد .ثریا گفت: آه معذرت میخوام گیتی خانم .الان میارم .بردم گل توش گذاشتم ، یادم رفت بیارم . الان میارم 

مهندس اصلا نپرسید موضوع چیست . ثریا با گلدان سفید پر از گلهای رز صورتی و سفید به سالن آمد و گفت: ببخشید گیتی خانم ، فراموش كردم 

متین نگاهی به گلدان روی میز انداخت لبخند قشنگی زد و نگاهی پر معنا به من كرد و گفت: خودتون گلید خانم 

·خواهش می كنم 

·بفرمایین ، غذاتون سرد شد

مشغول صرف غذا شدیم . متین آنقدر آرام غذا میخورد كه كیف كردم . خانم متین هم كه همانطور آرام غذا میخورد،مصرف داروها كندترش هم كرده بود

·خانم رادمنش شما حتما امشب می خواین برین ؟ 

·اگه اجازه بدین 

·خواهش می كنم، ولی صبح سر وقت بیاین كه مجبور نشم دوباره پوزش بخوام و افتخار كسب كنم

هر دو لبخند عمیقی به هم زدیم.

·مطمئن باشین نمی ذارم به غرورتون بر بخوره مهندس . و چنگال را كنار قاشقم گذاشتم و تشكر كردم 

·همین غذای شماست ، خانم؟ 

·بله، من نمیتونم زیاد بخورم . سیر شدم 

·این غذای یه دختر بیست وچهار ساله نیست . ضعیف می شین 

·الان ضعیفم مهندس؟ 

·اندام خوش تركیبی دارین و این بخاطر اینه كه رعایت می كنین ، اما از درون ضعیف می شین زیاد بخورین ولی با ورزش و پیاده روی مصرفش كنین 

·بخاطر فرمایش شما چشم و یك كتلت دیگر برداشتم . بعد به شوخی گفتم: پس فردا نگید ما پرستار چاق و بد هیكل نمی خوایم مهندس .

همه زدیم زیر خنده حتی مادر جون 

·با این كتلت چاق نمی شید فقط قوی می شید. در ضمن انقدر از دست من حرص وجوش می خورین كه همه آب میشه . پرستارهای دیگه توپ می اومدن ، نی قلیون می رفتن

دوباره زدیم زیر خنده . مهندس بعد از اینكه غذایش تمام شد ، كه آن هم فقط سه كتلت با كف دستی نان بود ، از سرمیز بلند شد . من منتظر ماندم تا مادرجون هم غذایش را تمام كند تا با هم برویم . 

كمی در سالن نشیمن نشستیم .صدای آهنگ زیبایی كه مهندس انتخاب كرده بود، پخش می شد و ما مشغول صحبت شدیم. بعد از صرف چای مادر را به اتاقش بردم .كمی پیشش نشستم .داروهایش را دادم كه ثریا وارد شد وگفت: محبوبه سفارش كرده بود ملحفه را عوض كنم .اشكالی نداره؟

 

· نیازی نیست ثریا خانم منظور من تنوع رنگ بود. باشه وقتی مهندس ملحفه ها رو تهیه كردن 

· بله خانم، پس امری نیست؟ 

· عرضی نیست ، بفرمایین 

· شب بخیر 

· شب بخیر 

· خب مادر شما بخوابین . منم میرم و صبح میام .امروز ازم راضی بودین؟ 

دو دستش را جلو آورد . دستم را گرفت و فشرد و به من با لبخند نگاه كرد 

· من كاری برای شما نكردم ، فقط وظیفه‌م رو انجام دادم . او را بوسیدم و بطرف در آمدم و گفتم : شب بخیر مادر! 

مادر سرش را بعلامت احترام پایین آورد . از اتاق خارج شدم به اتاقم رفتم .كیفم را برداشتم و پایین آمدم .مهندس كنار شومینه نشسته بود و مطالعه میكرد .آهنگ ملایمی كه نواخته میشد فضا مملو از آرامش كرده بود. عینكی كه به چشم زده بود خیلی به صورتش می آمد و جذاب ترش كرده بود .

· مهندس متین؟! 

سرش را بلندكرد و عینك را از چشمش برداشت وگفت: بله خانم و بلند شد ایستاد . دارین تشریف می برین؟

· با اجازه تون 

· مادر خوابیدن؟ 

· برای خواب آماده شدن 

· حالا كه ساعت دهه، بفرمایین بشینین 

· تا خونه برسم طول میكشه 

· می گم مرتضی شما رو برسونه یازده تشریف ببرین 

· هرطور شما بخواین . وبه تعارفش روی مبل مقابلش نشستم.كتاب و عینك را روی میز گذاشت و رو به رویم نشست 

· امروز خسته شدین 

· نخیر ابدا روزی خوبی بود 

· امیدوارم امروز بعد از دوسال، خونه ما شده بود مثل اون موقعها ازتون ممنونم 

· من كاری نكردم 

· میخوام بدونم درخواست دومتون چی بود كنجكاوم 

· حالا در خواست اولم رو پاسخ بدین تا به دومیش برسع 

· قول می دم انجام بدم . فردا ظهر ملحفه ها رو میارن 

· ممنون.اما اجازه بدین چند روز دیگه خواسته دومم را مطرح كنم 

· باشه میتونم بپرسم چرا امروز سرتون رو روی پای مادرم گذاشتین و گریه كردین ؟ نكنه از من شكایت می كردین؟ 

· نه هنوز به اونجا نرسیده 

· پس چی؟ 

· دلم گرفته بود 

· از چی؟ 

· از روزگار ، از غصه ها ، از دلتنگی ها 

· میخوام بدونم 

· اگه موندنی شدم بهتون می گم . دلم نمیخواد دلتون برام بسوزه و نگهم دارین . 

· من آدم دل نازكی نیستم ، در ضمن كار واحساس رو قاتی نمی كنم 

· هستین ، بیشتر از اونچه كه فكرشو می كنین 

· چطور؟ 

· از اونجا كه گریه من روی شما اثر گذاشته و حس كنجكاوی شما رو برانگیخته ، پس بهتره صبر كنیم . شما هم به مطالعه علاقمندین؟ 

· بله مطالعه باعث میشه كمتر فكر كنم و سرم گرم شه. تنهایی خیلی بده 

· حرفتون رو می فهمم. می بخشین ولی بنظر من بهتره تشكیل خونواده بدین 

نگاهی طولانی به من كرد وگفت: كه یكی دیگه رو بدبخت كنم؟ خودم می كشم بسه، خانم رادمنش

· شاید خوشبخت شد 

· شاید رو رها كنید .من حوصله مادرم رو هم ندارم ، چه برسه به یه زن غریبه 

· اون زن شریك زندگی شما می شه، شریك غمها و شادیهای شما ، پس غریبه نیست 

· شاید نبود اونوقت چی؟ 

· خب شما فرد عاقلی هستین درست انتخاب كنین 

· شما چطور؟ قصد ازدواج ندارین؟ مطمئنم خواهان زیاد دارین 

· نه من قصد ازدواج ندارم .خیلی كارها هست كه باید انجام بدم. در ضمن اول خواهرم. از بچگی همیشه دوست داشتم در سن بیست و هفت سالگی ازدواج كنم .چرا آدم خودش رو زود اسیر كنه . شانس اینكه آدم خوب گیر بیاد خیلی كمه.نباید ریسك كرد 

· پس فقط می خواین بنده رو تو هچل بندازین؟ 

با تبسم گفتم : شما سی وچهار سالتونه و دقیقا چهارسال از سن ازدواجتون گذشته.در ضمن تجربه دارین و درست انتخاب می كنین من هنوز خیلی جوونم ، میترسم انتخاب درستی نكنم 

· فكر نمی كنم بذارن شما تا سه چهار سال دیگه مجرد بمونین 

· نظر لطف شماست، ولی بنده اختیارم دست خودمه نه دیگران 

· اگه در این سن بخواین ازدواج كنین دوست دارین شوهرتون چه خصوصیات اخلاقی داشته باشه؟ چند ساله باشه؟ 

· برای من ایمان از هر چیزی مهم تره، بعد هم تحصیلات .كسیكه ایمان داره، همه چیز داره. در مورد سنش هم همیشه دوست داشتم شوهرم آدم پخته ای باشه و مسن تر از من 

· پنجاه شصت ساله چطوره؟ 

· یه كم جوونه 

زدیم زیر خنده 

· پنجاه شصت ساله كه نه ولی سی خوبه. شما چطور مهندس؟ 

· من به زیبایی خیلی اهمیت می دم، بعد تمیزی، بعد اخلاق ورفتار،بعد خونواده و تحصیلات، سنش مهم نیست البته هر چی جوونتر بهتر. 

· انشاءا..... به خواسته تون برسین 

· نه خانم، فعلا از این دعاها نكنین، چون قصد ازدواج ندارم 

· اگه مادرتون سرحال بودن ، قطعا تا حالا نوه هم داشتن 

· باور كنین اگه روزی ازدواج كنم صرفا بخاطر همینه . بخاطر اینكه فرزند داشته باشم،یه وارث .بالاخره این همه ثروت رو باید به كسی بدم كه دوستش داشته باشم 

· اگه اینطوره كه اصلا ازدواج نكنین ، چون هم شما عذاب می‌كشین هم خانمتون ، یه بچه بی سرپرست بیارین بزرگ كنین .ثواب هم می برین زندگی بدون عشق یعنی مرگ ، یعنی تباهی 

· شاید هم این كار رو كردم .می دونین ، دخترهایی كه مامان برای من می پسندید همه زیبا، ازخودراضی،قرتی،متكبر ورقاص بودن. یه موقع ها فكر میكنم بیماری مادر حكمتش این بوده كه منو بدبخت نكنه 

· خدا عالمه .خب اجازه مرخصی می فرمایین؟ 

· افتخار بدین بریم دربند .یه ساعت دیگه با دوستان قرار داریم خوش می گذره 

· ممنونم جای من بین شما و دوستاتون نیست مهندس،خوش بگذره 

· بیاید بریم، نیمه شب شما رو به منزل می رسونم 

· نه متشكرم ، خواهرم منتظره 

· تعارف می كنین؟ 

· نه چه تعارفی. واز جایم بلند شدم .با اجازه برای همه چیز ممنونم خدا نگهدار . 

بلند شد و گفت : ما ممنونیم خانم، لطف كردین.خدانگهدار. وتا بیرون مرا بدرقه كرد.بعد در ماشین را باز كرد و یك بوق زد.

· من خودم می رم مهندس 

· دیگه چی خانم؟ این موقع شب تنها كجا برید؟ 

· چه هوای خوبی! 

· بله ، اگه می اومدین دربند هوای بهتری هم تنفس می كردین 

· ممنونم انشاءا.... در فرصت دیگه ای 

مدتی بعد مرتضی آمد .

· مرتضی! خانم رو به منزلشون برسون 

سوار شدم و خداحافظی كردم .مرتضی قد بلند و سبزه ، چشم و ابرو مشكی، با موهای خوش حالت بود. پسر با شخصیتی بنظر می آمد .از آینه نگاهی به من كرد وگفت: فكر می كنین بتونین با این خونواده كنار بیایین خانم؟

· انشاءا.... آدمهای خوبی هستن. آدم باید قلق رفتار دیگران رو بدست بیاره ، اونوقت خیلی راحت میتونه باهاشون كنار بیاد 

· بله، آقای مهندس و مادرشون خیلی مهربونن 

· همینطوره شما درس نمی خونین آقا مرتضی؟ 

· چرا خانم ، من سال آخر مهندسی صنایع غذایی هستم 

· جدا؟چه عالی!خوش بحال ثریا خانم و آقا نبی 

· وقتی دیپلم گرفتم جناب مهندس بهم گفتن اگه صنایع غذایی یا حسابداری بخونم منو تو شركتشون استخدام می كنن .منم چسبیدم به درس و الحمدالـله موفق شدم .سال آخرم ، دیگه چیزی نمونده 

· انشاءا.... موفق باشین 

· مادرم از شما خیلی تعریف میكنه و خیلی خوشحاله كه شما به این خونه اومدین 

· ممنونم منم ثریا خانم رو خیلی دوست دارم 

· از خدا خواستم عمری بهم بده كه بتونم رحمتهای پدر ومادرم رو جبران كنم 

· انشاءا.... عمری طولانی همراه سلامتی داشته باشین .آقا مرتضی روزی رو می بینم كه كسانی خدمت شما و خونواده شما رو می كنن 

· ای خانم ، همینكه دستمون به دهنمون برسه كافیه ، اهل تجملات نیستیم . 

· چند سالتونه آقا مرتضی؟ 

· بیست وشش سال.دیر تصمیم گرفتم درس بخونم وگرنه الان باید شاغل باشم عوضش سربازیم رو رفتم 

· دیر نشده نگران نباشین 

پس از مدتی بخانه رسیدم 

· ماشاءا... چه باهوشین! با یه دفعه اومدن، خونه ما رو یاد گرفتین؟ 

· شما ومنزلتون فراموش شدنی نیستید ، گیتی خانم . و از توی آینه نگاه قشنگی به من كرد 

· ممنونم شما لطف دارین، بفرمایین منزل 

· ممنون به خواهر سلام برسونین 

تشكر وخداحافظی كردم .مرتضی ایستاد تا وارد منزل شدم، بعد رفت 

گیسو در را باز كرد . 

· سلام خسته نباشی خانم دكتر 

· سلام گیسو جان ، تو هم همینطور 

· ممنون 

· چكار كردی تنهایی؟ 

· تماشا كردن در ودیوار، فكر كردن، غصه خوردن 

· تو اهل یه گوشه نشستن نیستی گیسو.راستش رو بگو 

· صبح یه سر رفتم پیش طاهره خانم. بعد از ظهر هم با نسرین رفتیم چند جا دنبال كار 

· دنبال كار برای چی؟ مهندس استخدامت كرده دیگه 

· فكر نكنم تو موندگار باشی 

· خدا رو چه دیدی،فعلا كه روزای اول بخیر گذشت 

· متین چطور آدمیه؟ 

· مردخوبیه سربه زیر وزیرك، دقیق ومحتاط،مهربان،ولی جدی و با جذبه 

· ازش خوشت میاد؟ 

· این دیگه چه سوالیه گیسو؟ 

· همینطوری، آخه تو از این تیپ آدمها خوشت میاد 

· نمی دونم،شاید! چرا تا حالا بیدار موندی؟ 

· خب دلم برات تنگ شده بود 

· منم همینطور. میخواستم بهت تلفن كنم ، ولی روم نشد 

· مسئله ای نیست چند روز اول من بهت زنگ میزنم چیزی میخوری برات بیارم؟ 

· نه میل ندارم.خسته‌م.میخوام بخوابم. از بس با پرستیژ رفتار كردم بدنم درد گرفته 

· برو بگیر بخواب 

لباسم را عوض كردم،مسواك زدم و بعد از كمی صحبت با گیسو به اتاق خوابم رفتم و روی تخت ولو شدم .بی اختیار به متین فكر میكردم. نكنه از او خوشم اومده؟ولی نه، اون به درد من نمی خوره، میخواد بخاطر بچه ازدواج كنه! چه فكر احمقانه ای! خدایا الناز كیه ، چه شكلیه؟ الان با مهندس رفتن دربند و دارن صفا می كنن. چرا از من هم دعوت میكرد؟ لولوی سرِ خرمن می خواست؟

****************************

· گیتی بلند شو. ساعت هشت شد . میخوای خرخره‌تو بجوه؟ 

پریدم و بساعت نگاه كردم .دستم را روی قلبم گذاشتم وگفتم: خدا ذلیلت نكنه گیسو، ترسیدم!ساعت یك ربع به هفته ، میگی هشته؟ داشتم خوابهای خوب می دیدم 

· معلومه خیلی جذبه داره ها! حالا چه خوابی دیدی؟ 

· مامان رو خواب می دیدم .سرحال بود .انگار خانم متین هم بود. با مادر حرف می زد 

· چی می گفت؟ 

· نذاشتی دیگه ! 

· نكنه خانم متین رو میخوای بفرستی اون دنیا پیش مامان 

· تو خواب تو هم بودی گیسو 

· چی كار میكردم؟ 

· داشتی سفره پهن میكردی 

· آره دیگه ، ما یكسره در حال كلفتی هستیم .تو خواب هم كارها رو گردن من می اندازی، بدجنس! 

بلند شدم مسواك زدم .صبحانه خوردیم .شلوار لی و پلیور آبی نیلی پوشیدم .گیسو موهایم را تیغ ماهی بافت وگفت: مردم میخوان دلبری كنن موهاشونو افشون می كنن، تو می بندی؟

· آخه عشقم اینطوری دوست داره 

· پس بالاخره دونستی دوستش داری یا نه؟ 

· ولم كن گیسو، باز شروع كردی. 

· پس فردا نیای بگی گیسو دوستش دارم كمكم كن ها! 

با برس آرام زدم تو سر گیسو وگفتم: نه میگم بیا منو بكش كه راحت بشم. خب من رفتم .كاری نداری؟

· نه بسلامت 

· گودبای آبجی 

· خارجی ودهاتی رو باهم قاتی كردی از تاثیرات عشقه؟ 

· چه كنیم دیگه ، عاشقیم .راستی به طاهره خانم زنگ بزن كه به زری خانم بسپاره یه وقت بروز ندن كه پدر زنده‌س بگو به ثریا هم سفارش كنه 

· باشه دروغگو خانم ، می گم بگه پدرمون مرده 

· یه دروغ گفتم توش موندم گیسو .كاش نمی گفتم 

· همیشه كه نمیشه صادقانه رفت جلو 

· خداحافظ 

· بسلامت

 

ادامه دارد

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic

98love.ir بزرگ ترین سایت عاشقانه مطالب عاشقانه,تصاویر عاشقانه,دل نوشته,اس ام اس عاشقانه

"هرگونه انتقاد و پیشنهادی پذیرفته می شود"

صفحه ما در گوگل

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    چی شد که سر از 98لاو درآوردی؟
    عضویت در سایت

    برای عضویت در سایت عاشقانه از لینک زیر استفاده کنید:

    عضویت

    عضویت در 98 لاو

    آمار سایت
  • کل مطالب : 2940
  • کل نظرات : 22529
  • افراد آنلاین : 58
  • تعداد اعضا : 55230
  • آی پی امروز : 254
  • آی پی دیروز : 106
  • بازدید امروز : 355
  • باردید دیروز : 250
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 732
  • بازدید ماه : 7,636
  • بازدید سال : 83,488
  • بازدید کلی : 130,653,340
  • موزیک پیشنهادی | علی اصحابی
    🎻 علی اصحابی، زندگیم
    98لاو همیشه همراه شماست !

    کانال 98لاو در تلگرام

    کانال 98لاو را دنبال کنید تا از آخرین متن و عکس های عاشقانه، آموزنده بهرمند شوید.همچنین جدیدترین موزیک ها و رمان های عاشقانه را دریافت خواهید کرد.

    برای عضویت با موبایل خود روی عکس بالا کلیک کنید.

    برای عضویت با کامپیوتر اینجا کلیک کنید.

    تولبار عاشقانه

    تولبار سایت عاشقانه 98 لاو

    با نصب تولبار سایت عاشقانه 98 لاو جدیدترین مطالب و تصاویر عاشقانه سایت را بالای مروگر خود به سادگی مشاهده کنید!

    نصب کنید