loading...
سایت عاشقانه 98لاو
قوانین

آخرین ارسال های انجمن
mobin78 بازدید : 4079 جمعه 17 بهمن 1393 نظرات (27)

داستان عشق مبین و نازی کاملا واقعی

داستان عشق غمگین

امروز ساعت 1.15 دقیقه شب روز 16بهمن 93 است،روزی که عشقم ن برای همیشه باهام بدون هیچ دلیل و سرلج بازی بای کرد، ن که جونمو هم براش میدادم.

من 16سال داشتم و اونم 16سال آره بچه بودیم ولی عاشق واقعی اما سرلجبازی زندگیم برباد رفت...

داستان از اون جایی شروع میشه که من در تاریخ 20 آذر با ن آشنا شدم تو اینستا اوایل بهش توجه میکردم اما رو نداشتم بگم بهش مال من شو عشق من شو پس هی بیخیال میشدم روز27ام بود،صبح از خواب بیدارشدم و باهاش شروع به چت کردن کردم بهش گفتم 

بقیه این داستان عاشقانه واقعی را در ادامه مطلب بخوانید . . .

مواظب خودت باش تو ازم دوری اما رومن حساب باز کن مطمن باش پشتتم و مواظبت هستم جسمم کنارت نیست ولی روحم باهاته بالاخره دل به دریا زدم و بهش گفتم آخه دوس دارم تو فقط باید مال من شی،اون هم گفتم باشه عزیزم من تا آخر عمرم فقط و فقط مال توام و یادمه یه بوسمم کرد،از اون به بعد انگار دنیا عوض شده بود چون واقعا به خواستم رسیده بودم،هروز و هروز بهش وابسته تر میشدم و بالاخره امتحانات شروع شد همه چیز خوب پیش میرفت روز1 بود که یادمه بهم گفت مبین میخوام یه چیزو بهت بگم قول میدی ناراحت نشی اینو باید وقتی بهم میگفتی آجی میگفتم،گفتم بگو:گفتم راستشو بخوای اسم یکی رومه آشنامونه و فقط واس پول بابام باهام میخواد ازدواج کنه و هیچ کس به حرفام گوش نمیده ولی من تورو میخوام چون میدونم تو میخوای رو پاخودمون باشیم،تا این حرف رو شنیدم مُردم و زنده شدم هنگ کردم،اما فهمیدم باید باهاش مبارزه کنم گفت با بابام حرف زدم و گفتم اونو نمیخوام و اونم گفته باشه میل خودته و عشقمون داشت پیش میرفت هروز عشق بیشتر،برادرش بیمارستان بود تنها بود خونه زنگ زد از خواب پریده بود ترسیده بود منم آرومش کردم و تا صبح باهاش حرف زدم وقتی خواست بخوابه گوشی رو قطع نکردم و صدای نفس هاشو میشنیدم تا خوابش برد،منم ساعت7صبح نمیدونم چجوری خوابم برد بعد پاشدم از اینکه تونستم آرومش کنم خوشحال بودم،اینطوری داشت میگذشت که سر اخلافش باهاش دعوام شد ولی من دوسش داشتم نمیتونستم ازش دس بردارم ساعت دوشب بود ناگهان خاموش شد گوشیش منم نمیدونم چی شد ترسیده بودم گفتم نکنه واسه حرفای من چیزی کرده باخودش هرچی زنگ زدم برنداشت،تا صبح که پیام داد من فقط خوابم برده بود،منم راضی شدم و باهاش حرفامو زدم یادمه شب قبل اینکه بخوابه بهم گفت اون شبی که باصدای نفسام خوابش برده بهترین شب عمرش بوده،داشت خوب پیش میرفت و منم از داشتن اون خوشحال بودم تا فهمیدم با باباش سر ازدواج با فامیلشون دعواش شده بود و برای بار اول توروی باباش ایستاده بود و سیلی خورده بود،من واقعا این کارو دوست نداشتم چون نمیخواستم اون با خانوادش مخلافت کنه و بهش هم گفتم ولی اون گفت زندگی خودمه من انتخاب میکنم چیکارکنم چیکارنکنم،منم دلم شاد بود از این قضیه بالاخره دعواهامون سراخلاق اون سرگرفت اما هربار از ته دلم دوسش داشتم و نمیتونستم بهش چیزی بگم و فقط میگفتم ببخشید اونم میگفت میبخشم ولی فراموش نمیکنم!!!و کم کم گذشته رو فراموش و خواستیم عوض بیشیم داشت خوب پیش میرفت تا اینکه من متوجه شدم چشمم مشکل پیداکرده نخواستم بهش بگم فک میکردم بشنوه تنهام میذاره اما دونست و گفت مهم نیس من باز میخوامت ولی من اخلاقم عوض شده بود با داداشم دعواش شده بود نمیدونم چرا ولی من مقصر نبودم،آخر اون هفته اون مسابقه کاراته داشت ولی من فک میکردم دروغ گفته بامن و بهش گفتم از آدم دروغگو متنفرم اونم گفت هه باشه واقعا که من میرم و بای اون گفت میدونم از اونروز برا چشمت مشکلی پیش اومده داری با من سردتر میشی پس من میرم تا بایکی مث خودت باشی!!! منم ندونستم چرا آخه من که نگفته بودم بره ولی فقط از مشکل چشم یکم عصبی بودم همین ولی داشتم آروم میشدم ولی اون رفته بود و تنهام گذاشته بود،ازش خواسته بودم هرچی بینمون پیش میاد رو یادداشت کنه تو دفتری و ازش خواستم برام بفرسته ولی نفرستاد گفت نمیخوام منم چیزی نگفتم و گفتم بای!!!اون هرچی بهم بی احترامی کرد نادیده گرفتم چون یادگرفته بودم جواب این حرفارو ندم!!!امروز عصر ساعت7دیدم برام پیام اومده یه سوال گفتم بفرما گفت با دوست جدیدت چطوری گفنم درسته باهاش حرف میزنم اما اون عشقم نیست من هنوزم بیاد توهستم تورو دوس دارم جای خالیت تو قلبم محفوظه اما گفت مبین من تورو دوست دارم اما سرلجبازی باید بدونی که من به آشنامون جواب بله دادم و 22بهمن 93 خواستگاریمه!!!انگار یه شمشیر رفت توقلبم انگار داغون شدم و مُردم انگار دیگه نباید زنده باشم،گفتم باشه پس خوشبخت میشی باهاش گفت آره گفتم خوبه پس مواظب خودت باش گفتم با لباسی که من آرزو داشتم به تنت کنم برام عکس بگیر و لطفا اسم دخترتو بزار نسیم اسمی که هردومون دوس داریم و دفتر خاطراتو برام بفرس گفت دوتای اولی باش ولی سومی نه اون محفوظه پیش خودم و نگهش میدارم گفتم بهش روز و شب به نامزدیت نزدیک تر میشی من نابود تر مواظب خودت باش و ده یا بیست سال دیگر باشد لطفا بزار و بیام اون دفتر رو یه بار ببینم اونم قبول کرد،و برای آخرین بار سر ساعت10.54دقیقه شب بهم آخرین حرف رو زد که بای بود!!!فقط از خدا میخواستم خوشبخت شه که مطمنم با این آقا خوشبخت میشه
 
 
 
اون عشقی از پیشم رفت که بدترین اخلاق و رفتارو داشت ولی بازم خیلی دوست داشتنی بود
اونی که تموم مدتی که عشقم بود حتی نشد یه بارهم اس ام اس شب بخیر رو براش نفرستم،
اونی که میگفت تا آخرش هستم رفت و منو نابود کرد
اونی که میگفت میام خونتون تابستون تموم شد
حالا من موندم خاطرات و اینکه پیش اقوام چی بگم
اگه بتونی برگرد هنوزم عاشقتم دیونتم و روانیتم
این داستان برای من در سال93 رخ داد و تمام ماجرا براساس حقایق بود
اگر شد عشقم این رو بخونه یادش باشه اون باارزشترین کس من بود
«مبین نجفی،کردستان،سنندج»
«‏05‏/02‏/2015‏ 01:43 ق.ظ»
 
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط سپهر در تاریخ 1393/12/03 و 6:12 دقیقه ارسال شده است

داداااش. از ته ته ته ته ته ته ته ته ته ته ته ته ته قلبمممممم آرزو که بهش برسی. فقط از خدامه بهش برسی. فقظ امیدوارم بهش برسی. چون از این رسم روزگار بدم میاد که کسی رو به کسی نمیرسونه.

این نظر توسط zahra در تاریخ 1393/11/26 و 21:59 دقیقه ارسال شده است

من از داستانتون خوشم اومد دوست من تو. اینستا پیج در مورد داستان داره میتونم بفرستم براش بزاره؟ اسمتونم میزنه

این نظر توسط عمو احمد در تاریخ 1393/11/26 و 14:04 دقیقه ارسال شده است

بنده خوب خدا تو هنوز عشق به اسباب بازیهاتو از یاد نبردی چطو عاشق شدی . حالا حالا ها ا این عقشهای میگم میرم می رما خیلی واست پیش میاد .زمانی عشقی واقعیه که اگه یکی تب کنه اون یکی احساسش کنه .عزیزم کنار درسو مشقات ا این عقشا زیاد واست پیش میاد از دس نده تجربه کن اما مواظب باش دل کسی رو نشکونی و با آبرو کسی هم بازی نکنی

شادوخرم و منطقی باشی انشا

این نظر توسط مینا در تاریخ 1393/11/24 و 22:02 دقیقه ارسال شده است

یکی توضیح بده اقا عشق چیه اصن
به نظر من این دختره نازی خانوم خالی بسته تا از شرت خلاص شه
والا بخدا
آخه دخترتوی 16سالگی میفهمه عشق چیه عایا یا اینکه ازدواج توی این سن چه معنی میده هان؟؟؟شکلک

این نظر توسط shaghayegh در تاریخ 1393/11/24 و 14:08 دقیقه ارسال شده است

خیلی اتفاقی ک برات افتاده دردناک بود امیدوارم دیگه هیچوقت یه همچین اتفاق بدی واست پیش نیاد امیدوارم اگه واقعن دوست داره برگرده اگرم نیومد واسه جفتتون آرزو می کنم خوشبخت باشید

این نظر توسط اوید در تاریخ 1393/11/23 و 16:42 دقیقه ارسال شده است

سلام اقا مبین.تو یه جایه زندگی یادمیگیری عشق ماله قصه هاست.عشق و بسپار به خاطرات نه به اینده هات.

این نظر توسط در تاریخ 1393/11/22 و 17:08 دقیقه ارسال شده است

اخی چه ناراحت کننده امیدواارم دیگه تو زندگیت شکست نخوری

این نظر توسط Rima در تاریخ 1393/11/22 و 14:13 دقیقه ارسال شده است

صدای خنده های خدا را میشنوی؟!
دعاهایت را شنیده و به انچه محال میپنداری
میخندد...!
سلام داداشی.واقعا ناراحت شدم ب خاطر اتفاقی ک برات افتاده ولی نگران نباش دنیا ک ب اخر نرسیده.ما ادما همیشه
بهترین چیزامونو میسپاریم دست خدا.بت توصیه میکنم توهم همین کارو بکن.نا امیدم نباش چون هیچ کار خدا بدون حکمت نیس دلیلی داره ک منو تو نمیتونیم درکش کنیم
خدا خودش تو قران گفته درمورد چیزی ک نسبت بهش چیزی نمیدونید از من چیزی نخایین.با این حال منم برات دعا میکنم امیدوارم هرچی ک ب صلاحته
همون برات اتفاق بیفته.امید ب زندگی رو از دست نده.روزای خوبی رو برات ارزومیکنم.در پناه حقشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط Jesus در تاریخ 1393/11/22 و 7:15 دقیقه ارسال شده است

با درود!
عشق؟ واقعا عشق چیه که همه فکر میکنن یکی دارن؟ واقعا به این اسونیاست؟ مطمئنا نه. این عشق نیست این به خاطر اینکه دخترها و پسرها از هم جدا افتادن این به خاطر اینکه بین دخترها و پسرها فرق گذاشته میشه. شونزده سال برای تجربه زندگی خیلی کمه خیلی حتی بیست سال حتی چهل سال . اره از نظر من سن برای شناختن عشق مهمه اینجا مهمه!
عشق اونیه که اینقدر زمان در کنار هم گذرونده باشین و هنوزم با هم باشین. من دلم نمیخواد ادای روشن فکرا رو در بیارم ولی فکر میکنم واقعا ما مفهوم عشق رو نفهمیدیم . اگه یکم بیشتر بهش فکر کنی میبینی که واقعا پوچه مثل پنجشنبه و جمعه میمونه چرا پنجشنبه ها جذابه چون نقطه وصلش جمعه است ولی روز جمعه همش کسلی چرا؟ چون راه وصل قشنگه نه نقطه اتصال!
یکم بیشتر فکر کن!شکلک
بدرود

این نظر توسط یلدا در تاریخ 1393/11/21 و 17:59 دقیقه ارسال شده است

خاک توسرت روانی...
اصن مطمئنی اسمش عشقه؟


کد امنیتی رفرش
1 2 3 صفحه بعد
درباره ما
Profile Pic

98love.ir بزرگ ترین سایت عاشقانه مطالب عاشقانه,تصاویر عاشقانه,دل نوشته,اس ام اس عاشقانه

"هرگونه انتقاد و پیشنهادی پذیرفته می شود"

صفحه ما در گوگل

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    چی شد که سر از 98لاو درآوردی؟
    عضویت در سایت

    برای عضویت در سایت عاشقانه از لینک زیر استفاده کنید:

    عضویت

    عضویت در 98 لاو

    آمار سایت
  • کل مطالب : 2940
  • کل نظرات : 22529
  • افراد آنلاین : 81
  • تعداد اعضا : 55230
  • آی پی امروز : 321
  • آی پی دیروز : 154
  • بازدید امروز : 993
  • باردید دیروز : 286
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,862
  • بازدید ماه : 9,766
  • بازدید سال : 85,618
  • بازدید کلی : 130,655,470
  • موزیک پیشنهادی | علی اصحابی
    🎻 علی اصحابی، زندگیم
    98لاو همیشه همراه شماست !

    کانال 98لاو در تلگرام

    کانال 98لاو را دنبال کنید تا از آخرین متن و عکس های عاشقانه، آموزنده بهرمند شوید.همچنین جدیدترین موزیک ها و رمان های عاشقانه را دریافت خواهید کرد.

    برای عضویت با موبایل خود روی عکس بالا کلیک کنید.

    برای عضویت با کامپیوتر اینجا کلیک کنید.

    تولبار عاشقانه

    تولبار سایت عاشقانه 98 لاو

    با نصب تولبار سایت عاشقانه 98 لاو جدیدترین مطالب و تصاویر عاشقانه سایت را بالای مروگر خود به سادگی مشاهده کنید!

    نصب کنید